این مقاله را تا انتها بخوانید ...
پس از سخنرانی دکتر احمدینژاد در اجلاس دوربان 2 برخی تلاش کردند تا سخنان رئیسجمهور را در حد عباراتی شعاری که مدام برای کشور هزینه ایجاد می کند، تقلیل دهند. مهندس میرحسین موسوی، رقیب انتخاباتی دکتر احمدینژاد، از جمله افرادی بود که مکرراً در این خصوص سخن گفت. او با اشاره به سخنرانی رئیسجمهور در ژنو گفت: «نمیتوانیم صرف گفتن کلمات حماسی تبعات بخش بعدی را بپوشانیم. تکرار این مسائل حیثیت ما و حیثیت جمهوری اسلامی و ایرانیان خارج از کشور را مورد تهدید قرار میدهد. این مسائل نباید تکرار شود.»
این کاندیدای ریاست جمهوری همچنین در جریان سفر به مشهد، اظهار داشت: «افتضاح سوئیس، نتیجه افراطی گری رئیسجمهور است.»
سؤالی که وجود دارد این است که رئیسجمهور چه چیز جدیدی خارج از ادبیات انقلاب و اصول نظام گفته است و اصولاً نقد ساختار سازمان ملل، حق وتو، ادعای حقوق بشر و نیز نژادپرستی صهیونیست ها چه چیزی جدای از مواضع صریح و روشن انقلاب اسلامی طی این سال ها است؟ آیا سخنان امام مبنی بر حذف اسرائیل از صفحه روزگار هم شعاری و افراطی بود؟!
این موضع گیری ها در مقابل دیپلماسی فعال دولت نهم در حالی مطرح می شود که شخص آقای موسوی هم در سال های آغاز انقلاب وقتی در قامت وزیر امور خارجه به سازمان ملل می رود، با همین ادبیات سخن میگوید. آیا او اکنون مواضع گذشته خود را هم شعاری و افراطی تلقی می کند؟!
میرحسین در سازمان ملل نوک پیکان حملات خود را به جانب امریکا گرفت و تصریح کرد که امریکا در ایران آخرین دست و پای مذبوحانه خود را می زند. حقوق بشر ساخته و پرداخته قدرت های جهانی از دیگر محورهای انتقادی او را تشکیل می داد: «مردم ما به مدعیان حقوق بشر که دست های خود را تا مرفق به خون انسان های مستضعف فرو کرده اند به دیده تمسخر می نگرند و می دانند که حقوق بشری که مدافع آن سران امریکا باشند از چه جنس و قماش است. این همان حقوق بشری است که در مقابل کشتارهای جهانی میلیون ها مظلوم از سوی امریکا سکوت می کند. ولی در مقابل مجازات آدم کشانی که دست به قتل رئیسجمهور یک کشور انقلابی می زنند، فریاد بر می آورد. این همان حقوق بشری است که یک اطلاعیه برای محکومیت اسرائیل به خاطر کشتار مکرر زن و بچه و پیرمردهای جنوب لبنان صادر نکرد. این همان حقوق بشری است که فقط با منطق صهیونیسم و امپریالیسم سازگار است. این همان حقوق بشری است که مدعیان آن و سردمداران آن سازندگان و طراحان بمب های نوترونی و اتمی در سراسر جهان هستند. و حاضرند اسلحه ای بسازند که در یک چشم به هم زدن میلیون ها انسان را بی توجه به کوچکی و بزرگی بیماری و سلامت نابود سازد. آیا اصولا مسخره نیست که خانه همه این مدافعان حقوق بشر در امریکا باشد و نه در یک کشور چون بنگلادش، ایران، نامیبیا، آنگولا، لیبی، هند، ویتنام، الجزایر، سوریه یا مالزی. ما به صراحت اعلام می کنیم به حقوق بشری که مدافع آن مال اندوزان و زورمندان امپریالیسم بین المللی و صهیونیسم و نژاد پرستان اروپایی و امریکایی می باشند اعتقادی نداریم. ما اصولا بشریت را در جوامع اروپایی و امریکایی در حال مسخ و نابود شدن می دانیم.»
آیا این سخنان همان مواضع انقلاب و مواضع امروز رئیسجمهور نیست؟ اگر چنین است، مشکل کجاست و چرا مواضع رئیسجمهور که ریشه در مبانی انقلاب و اصول سیاست خارجی کشور دارد، این چنین مورد هجمه قرار می گیرد و شعاری و ماجراجویانه تلقی می شود؟ نسبت میرحسین دیروز با میرحسین امروز چیست و چرا داعیه داران همان حقوق بشر ساختگی از نزدیکان و اعوان و انصار امروز او شده اند؟
نخست وزیر سال های انقلاب در آن روزها هر گونه آمادگی ایران را برای بازپس گیری سرزمین های اشغالی اعلام کرد:«زور زرادخانه های امریکایی و صهیونیستی و توطئه های گسترده آنان و توافق این دو کشور در زمینه همکاری های استراتژیک جهت سرکوبی ملت های ستمدیده، عزم ما را برای مبارزه هر لحظه محکمتر می کند و ما همچنان که بارها اعلام کرده ایم، همراه برادران سوری و لبنانی و فلسطینی آماده باز پس گرفتن تمام سرزمین های اشغال شده توسط رژیم صهیونیستی هستیم.»
میرحسین موسوی اگر چه امروز تصریح می کند که هولوکاست مسئله ما نیست، اما آن روز مثل رئیسجمهور کنونی، نژادپرستی صهیونیست ها را مورد توجه قرار می داد و توطئه های امریکا را با مسئله صهیونیسم آمیخته می دانست. آن روز میرحسین موسوی به مسئله صهیونیسم بین الملل و جنایات صورت گرفته نیز اشاره کرد:«امت مسلمان ایران توطئه های امپریالیسم امریکا بر علیه کشور جمهوری اسلامی ایران و دیگر ملل مسلمان جهان را با مسئله صهیونیسم آمیخته می داند و اگر چه ممکن است بعضی از کشورهای ارتجاعی و وابسته به امریکا تجاهل کنند، ولی یک میلیارد مسلمان جهان به عیان ملاحظه می کنند که مسئله صهیونیسم از امپریالیسم امریکا جدایی ناپذیر است.»
او رفع تجاوز و اعاده کامل حقوق مردم فلسطین را یک وظیفه مذهبی تلقی کرد و گفت: «دولت جمهوری اسلامی ایران اندیشه تشکیل جبهه اسلامی علیه صهیونیسم و امپریالیسم را مطرح نموده و امیدوار است که در آینده نزدیک مراحل عملی تشکیل این جبهه تحقق پذیرد.»
او نژادپرستی صهیونیست ها را نیز محکوم کرد: «بدون هیچ گونه تعصب نژادی و یا ضدیت با قوم یهود اعلام می کنیم صهیونیسم به عنوان یک حرکت سیاسی مبتنی بر نژاد پرستی و توسعه طلبی که رسالت آسمانی حضرت موسی علیه السلام را پوشش جنایات خود قرار داده از دیدگاه ملل آزادیخواه جهان مردود و غیر قابل تحمل است.»
میرحسین آن روزها البته ساختار سازمان ملل و حجیت حق وتو را نیز مورد توجه قرار می داد. او با اشاره به سازمان ملل و نهادهای جهانی می گفت: «به نظر ما این مجامع پیش از آنکه ابزاری برای مقابله با ظلم و ستم و استقرار عدالت و صلح در جهان باشد، محل داد و ستد قدرت های بزرگ جهانی و کوششی برای اجرای سیاست های آنهاست... به اعتقاد ما تا زمانی که سازمان ملل متحد از نفوذ ابرقدرت ها آزاد نشود تا هنگامی که قدرت در اختیار صاحبان برحق آن یعنی مستضعفین قرار نگیرد، به سختی می توان امیدوار بود که سازمان ملل متحد بتواند نقش واقعی خود را آن گونه که در منشور آمده است، به نحو اکمل ایفا نماید. به عنوان نخستین گام انتقال مقر سازمان ملل متحد به کشوری بی طرف و نیز لغو حق وتو برای زورمداران ضروری است. »
طبیعتاًً 2 حالت می تواند وجود داشته باشد. یا میرحسین نیز برای جلب آرا به صف انقلابیون شرمنده پیوسته است و حاضر نیست در دفاع از اصول سرش را بالا بگیرد یا اینکه واقعا طی این سال ها مثل خیلی افراد، تاریخ مصرف گفتمان انقلاب را تمام شده تلقی می کند و آن گفتمان را سزاوار موزههای تاریخ می پندارد. چنانکه یاران امروز او این گونه فکر می کنند و او هم در مقابل با کمال افتخار تصریح می کند که «دیدگاه های من به شما بسیار نزدیک است!»
در واقع اگرچه تا پیش از این گفتمان سکوت میرحسین، مواضع امروز نخست وزیر دیروز را در هاله ای از ابهام قرار می داد و کار به جایی رسیده بود که عباس عبدی هم لب به سخن گشود که موسوی نه برای من که حتی برای خودش هم ناشناخته است، اما امروز تبدیل گفتمان سکوت او به گفتمان التقاطی تناقض ها و تعارض هایی جدید را دامن زده است. سوال اینجاست که صورت مسئله را چه کسی عوض کرده است و اصولا چرا صورت مسئله عوض شده است؟ آیا مواجهه با استکبار جهانی و صهیونیسم مسئله همیشگی انقلاب و نظام نبوده است؟ اگر چنین است چرا امروز دیگر خطوط روشن انقلاب مسئله ما تلقی نمی شود؟! و دست آخر اینکه از نظر ایشان غیر از این صورت مسئله، چه صورت مسئله های دیگری هم هست که عوض شده اند؟